سه لته

آنوشا شهسواري
ashahsavari@rose.shirazu.ac.ir

یک: من در سفیدی

رخساره از خيابان كه سرازير شد تمام سفيدي روسريش را ريخت توي دل مردش. تا پايين تر ازمچ دستهايش را توي آستين هاي بلندش پنهان كرده بود و زيباترين دستبندش پيدا نبود. چشمان پف كرده ي پر از قهوه اش رنگ صبح ديروزرا داشت و شب فردا. بوم كهنه اخرايي و آبي اش را محكمتر چسباند زير بغلش و صداي جير جير كفشش از صداي جير جيركها هم جلوتر رفت. دست مرد پيش آمد تا سنگيني كهنه ي تنها دارايي زن را از او بگيرد. آخرين نگاه مرد از بومي كه داشت از زنش جدا مي كرد گذشت و در زير چشمان زن در يك گودال سياه فرو رفت.


دو: من در سیاهی

كتابم را بالا بردم و محكم زدم توي سر سوسك سياهي كه داشت مي آمد روي رختخوابم. گذاشتم كتاب همانجا بماند. پتو و بالشم را برداشتم و رفتم چسبيدم بغل شومينه و تا صبح نخوابيدم. با اينكه شير حالم را بهم مي زند صبحانه يك ليوان پر شير خوردم و رفتم سراغ كتابم. زير كتاب هيچي نبود. اين سوسكهاي سياه پوست محكمي دارند و من تا صبح نخوابيده بودم.


سه: من درخاکستری

دارند حوض وسط عمارت را كاشي مي كنند. كاشي آبي؛آبي استخري. استخرپر ماهي. ماهي قرمز: رنگ لاكي كه من به دستم زده ام و دوستش ندارم و دلم مي خواهد زودتر پاكش كنم.
از بغل عمارت رد مي شوم. خنده ام مي گيرد. مي گذارم لبهايم بخندند. دو نفر پشت سرم هستند. از كنارم رد مي شوند. مي فهمند كه من ديوانه ام. خوب شد لاك دستهايم را نديدند. يك اتوبوس پر از شكمهاي گنده كنار خيابان مي ايستد و چهار تا شكم بزرگ بيرون مي ريزد. قرمز تنها رنگي است كه شكمهاي گنده دوست دارند. قبل از اينكه آنها بفهمند من ديوانه ام به در ورودي اداره ي پست رسيده ام. سريع مي روم تو تا كتابي را كه مدتهاست مي خواهم براي او بفرستم برايش پست كنم.


شيراز - فروردين هشثادودو
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30434< 8


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي